- دس کفی
کف دستی، هدیه ی شب حنابندان که به عروس دهند
معنی دس کفی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ تَ)
لغت نامه دهخدا
مستکف. نعت فاعلی از استکفاء. کفایت خواهنده در هر کار. (غیاث) (از اقرب الموارد). رجوع به استکفاء شود
(دَ کُ)
لغت نامه دهخدا
چیزی چون بالش و رفاده به صورت دایره انباشته به پشم یا پنبه یا جامه پاره ها یا حصیر بافته شده که آن را در جامه ای گرفته بر در دیگ پلو و چلو نهند تابخاری که از درون دیگ متصاعد شود به خود کشد و دوباره بصورت قطرات آب در دیگ نریزد. (یادداشت مؤلف)
(دَ کَ)
لغت نامه دهخدا
دست کج بودن. داشتن دستی ناراست، کنایه از دزدی. (از آنندراج). معتاد بودن به دزدی:
ای زلف مبر دل کسان را
این دست کجی ز سر بدر کن.
فوجی نیشابوری (از آنندراج)
ای زلف مبر دل کسان را
این دست کجی ز سر بدر کن.
فوجی نیشابوری (از آنندراج)
(دَ کَ / کِ)
لغت نامه دهخدا
عمل دست کشیدن. دست مالیدن. ملامسه کردن. (برهان) (آنندراج). مالش با دست. (ناظم الاطباء) ، کدیه و گدائی. (برهان) (آنندراج).
- دست کشی کردن، دریوزه و گدائی کردن. (آنندراج). و رجوع به دست کش و دست کشیدن شود
- دست کشی کردن، دریوزه و گدائی کردن. (آنندراج). و رجوع به دست کش و دست کشیدن شود
(دَ کَ)
لغت نامه دهخدا
دست کجی. کژ بودن دست. حالت و چگونگی کژدست. رجوع به دست کجی شود، عمل کژدست. دزدی پنهانی. عمل ناخنکی
بسنده کار بسنده خواه آنکه طلب کفایت کند تا کاری را بانجام رساند کفایت خواهنده
با دست انجام شده، دست بافت
دستی دستی، از روی قصد به عمد، آوایی که برای به راه انداختن
ناتوانی، بیماری، نیازمندی
روی دست، کاری را سرپایی انجام دادن، عزیز، گرامی
خسیس، فرومایه
فنی در کشتی با شال که کشتی گیر با گرفتن مچ پای حریف او را
تهی دست
چوبی که با آن بر گوه کوبند
حالتی که گاو نر درموقع جنگیدن به خود گیرد و گرد و خاک به پا
کوزه ی کوچک، تنگ
چیدن مخروطی شکل دسته های گندم
لمس کردن ما تحت مرغ جهت پی بردن به وجود یا عدم وجود تخم مرغ
چهاردست و پا راه رفتن
یارگیری برای دعوا
دسته بافته
تنبک، نقاره
پشت گردن
پس گردنی
پارچه ای که با آن دیگ یا ظروف گرم را از روی آتش بر دارند